نــا گــفـــته هـا ...

وقتشه که با خدا آشتی کنیم!

 توی صحبتی که با بعضی از مخاطبان وبلاگ داشتم میگفتن که مثلا فلان موسیقی روی ما اثر نداره و ما با اون مثلا حــــــال به حــــــال نمی شیم! یا مثلا (خدایی نکرده) فلان show رو نگاه میکنیم برامون عادیه و به اصطلاح با جنبه ایم میگفتن که مگر شما نمی گید باید به خودت نگاه کنی ببینی جنبه داری یا نه ؟؟!

{{{{ راستی یه نکته ای رو بگم بعدش ادامه ی بحث رو می گم. شما عزیزان اگر سوال داشتید یا شبهه ای و مشکلی و یا هر چیز دیگه ای میتونی با ایمیل بنده در ارتباط باشید. که این بحث هارو که الان میخوام یگم هم توی محیط ایمیل شکل گرفته. این آدرس ایمیل بندست: ARKH1442@yahoo.com }}}}

و اما ادامه ی بحث .... میتونید توی "بقیش" بخونید!! بحث جالبیه !! شاید به درد شما هم بخوره !!

 

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  جمعه 27 مرداد 1391برچسب:موسیقی,ناگفته ها,,ساعت 11:30 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 آقا این تقوا تقوا که میگن چیه ؟؟!!

جدی میگم این تقـــوا که همش میگن باید داشته باشی چیه؟؟ این کلمه خیلی گنگه!اگر شما هم با نظر من موافقید بریم نظر یکی رو که درباره ی تقوا خیلی قشنگ حرف زده بشنویم!!! میدونید چی گفته ؟؟؟!!

گفت:« دیدید یه شکارچی برای این که شکار خودش رو بگیره چی کار میکنه؟... ادامه ی نوشته رو توی "بقیش" بخونــــــید !!!

ادامه مطلب

نوشته شده در  جمعه 27 مرداد 1391برچسب:تقوا,ناگفته ها,,ساعت 11:23 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

حتما متن زير رو بخوانيد يه جريان واقعيه .. فوق العاده عجیب و جالبه! تخیّلی و معجزه هم نیست. 

این داستان رو یکی از دوستای نزدیکم برام فرستاده.

از زبون خودشه !!!

چند وقت پيش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود
هم چند تا ميز گذاشته بود براي مشتريها ... افراد زيادي اونجا نبودن , 3نفر ما
بوديم با يه زن و شوهر جوان و يه پيرزن پير مرد كه نهايتا 60-70 سالشون بود.
ما غذا مون رو سفارش داده بوديم كه يه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران يه چند دقيقه اي گذشته بود كه اون جوانه گوشيش زنگ خورد .البته من با اينكه بهش نزديك بودم ولي صداي زنگ خوردن گوشيش رو نشنيدم.
بگذريم شروع كرد با صداي بلند صحبت كردن و بعد از اينكه صحبتش تمام شد رو كرد به همه ما ها و با خوشحالي گفت كه خدا بعد از 8 سال يه بچه بهشون داده و
همينطور كه داشت از خوشحالي ذوق ميكرد روكرد به صندوق دار رستوران و گفت اين چند نفر مشتريتون مهمونه من هستن ميخوام شيرينيه بچم رو بهشون بدم..
به همشون باقالي پلو با ماهيچه بده. خوب ما همگيمون با تعجب و خوشحالي داشتيم بهش نگاه ميكرديم كه من از روي صندليم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش كردم و بهش تبريك گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش داديم و مزاحم شما نميشيم, اما بلاخره با اسرار زياد پول غذاي ما و اون زن و شوهر جوان و اون پيره زن پيره مرد رو حساب كرد و با غذاي خودش كه سفارش داده بود از رستوران خارج شد.
خب اين جريان تا اين جاش معمولي و زيبا بود.
اما اونجايي خيلي تعجب كردم كه ديشب با دوستام رفتيم سينما كه تو صف براي گرفتن بليط ايستاده بوديم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو ديدم كه با يه دختر بچه
4-5 ساله ايستاده بود تو صف... از دوستام جدا شدم و يه جوري كه متوجه من نشه نزديكش شدم و باز هم با تعجب ديدم كه دختره داره اون جوان رو بابا خطاب ميكنه .
ديگه داشتم از كنجكاوي ميمردم , دل زدم به
 دريا و رفتم از پشت زدم رو كتفش. به محض اينكه برگشت من رو شناخت ، يه ذره رنگ و روش پريد. اول با هم سلام و عليك كرديم بعد من با طعنه بهش گفتم ، ماشالله از2 -3 هفته پيش بچتون بدنيا اومدو بزرگم شده ,, همينطور كه داشتم صحبت ميكردم پريد تو حرفم گفت . داداش او جريان يه دروغ بود , يه دروغ شيرين كه خودم ميدونم و خداي خودم
ديگه با هزار خواهش
و تمنا گفت :اون روز وقتي وارد رستوران شدم دستام كثيف بود و قبل از هر كاري رفتم دستام رو شستم . همينطور كه داشتم دستام رو ميشستم صداي اون پيرمرد و پير زن رو شنيدم البته اونا نميتونستن منو ببينن كه دارن با خنده باهم صحبت ميكنن ،پيرزن گفت كاشكي مي شد يكم ولخرجي كني امروز يه باقالي پلو با ماهيچه بخوريم ، الان يه سال ميشه كه ماهيچه نخوردم . پير مرده در جوابش گفت: ببين اومدي نسازيها قرار شد بريم رستوران و يه سوپ بخريم و برگرديم خونه اينم فقط بخاطر اينكه حوصلت سر رفته بود. من اگه الان هم بخوام ولخرجي كنم نميتونم بخاطر اينكه 18 هزار تومن بيشتر تا سر برج برامون نمونده .
همينطور كه داشتن با هم صحبت ميكردن او كسي كه سفارش غذا رو ميگيره اومد سر ميزشون و گفت چي ميل دارين؟؟
! پيرمرده هم بيدرنگ جواب
داد: پسرم ما هردومون مريضيم اگه ميشه دو تا سوپ با يه دونه از اون نوناي داغتون
برامون بيار .
من تو حالو هواي خودم نبودم همينطور آب باز بود و داشت هدر ميرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس كردم دارم ميميرم ,, رو كردم به اسمون و گفتم خدا شكرت فقط كمكم كن. بعد امدم بيرون يه جوري فيلم بازي كردم كه اون پير زنه بتونه يه باقالي پلو با ماهيچه بخوره همين ...
ازش پرسيدم كه چرا ديگه پول غذاي بقيه رو دادي
ماهاكه ديگه احتياج نداشتيم . گفت داداشي. پول غذاي شما كه سهل بود من حاضرم
دنياي خودم و بچم رو بدم ولي آبروي يه انسان رو بخرم و به خواستش برسونمش البته در حد توانم. اين و گفت و رفت .
يادم نمياد كه باهاش خداحافظي كردم يا نه ، ولي يادمه كه چند ساعت روي جدول نشسته بودم و به دروديوار نگاه ميكردم و مبهوت بودم ...
واقعا راسته كه خدا از روح خودش تو بدن انسان دميد ....

 

نظر شما چیه ؟؟!

 

نوشته شده در  دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:خدا,ناگفته ها,مردی در رستوران,داستان کوتاه,داستان,,ساعت 4:6 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

قدیم ها وقتی میخواستن بگن که توی خیابون میری چشات رو درویش کن می گفتند پایین رو نگاه کن ولی الان دیگه اینجوری نیست.

چرا؟؟؟

چون که الان پایین رو هم نمیشه نگاه کرد به خاطر این که جوراب که هیچی حتی گاهی شلوار درست و حسابی هم پاشون نیست و دمپایی هم که مود شده و ... خودتون تا تهش رو بخونید ...

 

واقعا تا تهش رو بخونید !!!

حتما به دردتون میخوره !!!

ادامه مطلب

نوشته شده در  سه شنبه 6 تير 1391برچسب:چشم چرونی!,ناگفته ها,,ساعت 7:14 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

فقط پسر ها بخونند ...

میدونید یکی از فرقهای عجیب و غریب ما  مردهای ایرانی با سایر کشور ها توی چیه؟؟؟

 

غیــــــرت...

بخونید همشو شاید بلکه یکم بجنبه غیرتمون !!!

ادامه مطلب

نوشته شده در  پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:غیرت,ناگفته ها,,ساعت 9:12 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

رابطه دختــر و پســر

 

شمایی که الان یه دفعه نگات به این تیتر جذّاب افتاد و کنجکاو شدی ببینی که این پست درباره ی چیه و چی میخواد بگه! اگه فکر می کنی که رابطت با جنس مخالفت ضرری به زندگی الان و آیندت نمیزنه، بهتره یه نگاهی به این پست بندازی تا شاید نظرت کمی عوض بشه!! اینم بدونکه قضیه رو کاملاً خودمونی و دورهمی نوشتم نه از سر دین و احکام و این قضایا! قول قـــول! اگر که اینجور نبود آخر پست برام فحش بنویس...    باشه؟!

 

و امــّـا قضیه ی رابطه دختــر و پســر

توی این بخش می خوام از یه دید کلی به این قضیه نگاه کنم و چند اثر بد این رابطه ها رو توی زندگی آیندمون بیان کنم. بازم تاکید می کنم کاملا عقلانی و خودمونی، نه از سر دین و احکام... 

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  چهار شنبه 10 خرداد 1387برچسب:رابطه ی دختر و پسر,ناگفته ها,عشق,رابطه,دختر و پسر,رابطه,عشق واقعی,چندنگفته,رابطه عشقی,,ساعت 8:8 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

سلام

اگر به مناظرات شیعه و سنی علاقه مند هستید حتما این فایلها رو دانلود کنید

این فایل ها مناظره ی مرحوم سلطان الواعظین شیرازی با علمای اهل سنت هست که خیلی زیبا و جذاب هست و تمامی شک و شبهات رو نسبت به ولایت علی ابن ابی طالب امیرالمومنین(علیه السلام) بر طرف می کنه...

حتما دانلود کنید....

 

http://www.shiatube.com/shiatub/sot/63-pishavar


نوشته شده در  سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:مناظره ی شیعه و سنی,ناگفته ها,,ساعت 11:17 قبل از ظهر  توسط علیـــرضا 

 


بحـــث بسیار مهم  نــا امیـــدی

بعضی ها می گن که ما گناهانی انجام دادیم انقدر بزرگه که خدا عمراً ببخشه!

جواب این افراد که انشاالله کم هم هستند اینه که گناه شما بزرگتره یا (نعوذً بالله) خدا؟؟؟

مسلّماً جواب اینه که خدا بزرگتره!

ادامه مطلب

نوشته شده در  پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:ناامیدی,ناگفته ها,خدا,رحمت,,ساعت 6:58 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

نفوس بد نزدن

یکی از راههای پیشرفت نفوس بد نزدن و فال خوب زدنه.

اگر به خدا خوشبین باشیم و به آینده خوش بین مطمئنا خدا هم به این حسن ظن ما و نفوس بد نزدنمون احترام میذاره و همون چیزی که فکر می کنیم نصیبمون می کنه.

و برعکس.

چند تا مثال زیبا میزنم تا محسوس تر بشه....

ادامه مطلب

نوشته شده در  پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:نفوذ بد نزدن,ناگفته ها,,ساعت 6:52 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 


یه توپ دارم قلقلیه/سرخ و سفید و آبیه/میزنم زمین هوا میره/نمیدونی تا کجا میره/من این توپ رو نداشتم/مشقامو خوب نوشتم/بابام بهم عیدی داد/یه توپ قلقلی داد/.

تا حالا به این شعر فکر کردید؟؟ شعری که همه ی ما توی دوران کودکیمون باهاش مأنوس بودیم.

این شعر در عین سادگیش معنای بلندی توی مصراعش وجود داره. می پرسید چجوری؟؟

ادامه مطلب

نوشته شده در  پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:فلسفه ی توپ,ناگفته ها,سختی,زندگی,,ساعت 6:44 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

می دونید آخرت(!)- ته -  انسان ها چه کسانی هستند؟

انسان هایی که منفعت و آسایش دنیا رو به دینشون نمی فروشند. نمونش: کربلایی کاظم.

کربلایی فردی روستایی مطلقا بی سواد و ساده و البته بسیار دینــــدار بود که به طور معجزه آسایی یکباره حافظ قرآن شد.

پسر کربلایی کاظم قصه ی پدرش رو این طور شرح میده:....

 

حتما بخونید جالبه ....

ادامه مطلب

نوشته شده در  پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:کربلایی کاظم,ناگفته ها,عکس کربلایی کاظم,معجزه,ساعت 8:47 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

دعا چیزیه که همه میدونیم که واجبه. ولی بعضی ها میگن که نه چیز واجبی نیست و اهمیت و ضرورتی نداره و بی فایدست.

الآن می خوایم ضرورت دعا رو از نظر عقل و نقل بگیم....

اگر توی این قضیه شک دارید یا شبهه ای مطرحه حتما تا انتهای این مطلب رو بخونید....

ادامه مطلب

نوشته شده در  پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:دعا,ناگفته ها,خدا,,ساعت 8:12 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 


 

به نظر شما اگر زندگی همراه با سختی و مشکل باشه بهتره یا بدون مشکل؟؟

من میخوام بسیار کوتاه به این بحث بپردازم. خیلی گذرا... ان شاالله که ارزش خوندنو داشته باشه .

خیلی ها فکر می کنن که اگر مشکل کم باشه خدا بیشتر دوستشون داره...

به این داستان کوتاه توجه کنید :

"""پیامبر روزی در خانه ای مهمان بود. روی تاقچه تخم مرغی قرار داشت...

ادامش رو اگر میتونید حتما بخونیـــد ...

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:سختی,ناگفته ها,عیار,زندگی,داستان پیامبر,داستان,,ساعت 6:59 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

سلام عرض می کنم خدمت تمام دوستان گلم

اگر قبلا به وبلاگ ما سر زده باشید فهمیدید که من سعی دارم که با هم  تبدیل زندگی به بندگی و یاد آوری ناگفته های زندگی مون رو تمرین کنیم....

طبق تقاضای خصوصی بعضی دوستان میخوام توی این بخش به سوالات شما عزیزان پاسخ داده بشه...

البته من در اون حد نیستم که بتونم به سوالات یا حتی شبهات پیش اومده برای شما پاسخ بدم. بلکه در حد سواد و امکان. راستی این  رو هم بگم که فکر نکنید که من فکر میکنم عالم دهر هستم و میتونم به تمامی سوالات شما و یا  حتی شبهاتتون جواب بدم، نه اینطور نیست.

بنده درصورت کم آوردن دست به دامن دوستانی می شم که خیلی از من وارد تر هستند.

هر سوالی هم میتونید بپرسید. چه سوال اعتقادی و غیره و چه بحث و گفتگو میان شما عزیزان. شما میتونید توی بخش نظر گذاری یا همون کامنت نظر یا سوال خودتون رو بگذارید و در درجه ی اول اگر شما با سوالی برخورد کردید که دیدید می تونید به اون جواب بدید که نظرتون رو میذارید و اگر هم بنده تونستم میام و به سوال جواب میدم و باز هم اگر شما به نظر بنده نقدی داشتید ارائه می کنید و ادامه میدیم تا انشاالله بحث خاتمه پیدا  کنه.

البته این رو هم بگم که شما میتونید که اسم خودتون رو هم نگید و فقط نقطه بگذارید...

منتظر سوالات شما عزیزان هستم

 

یاعلی....

 

نوشته شده در  شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:سوالات دینی,شبهه,ناگفته ها,,ساعت 6:41 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

 این دفعه میخوام برم سراغ یه مبحثی که شاید خیلی از ما ها بهش مبتلا باشیم...


 رابطه ی دختر و پسر

توی این بخش می خوام از یه دید کلی به این قضیه نگاه کنم و چند اثر بدی که میتونه در زندگی آینده ی ما ایجاد کنه رو بگم. البته کاملا عقلانی و خودمونی، نه از سر دین و احکام...

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:رابطه,دختر و پسر,ناگفته ها,,ساعت 7:48 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

                       

طبیعت برای خودش خزون و بهار داره

همه ی ما توی خزون هستیم البته در رده ی اول... این دست خودمونه که توی خزونی که هستیم بمونیم یا به طرف بهار بریم...

دل ما مثل طبیعت می مونه. اون هم یه خزونی داره و یه بهار.

خزون دل ما گناه و بهار دل ما رهایی از گناه هست.

خدا اگر بخواد به بنده ی گناهکارش لطفی بکنه، اون رو متوجه اشتباهاتش می کنه. پس اگر زمانی دیدیم که پیش خودمون فکر می کنیم کار اشتباهی کردیم بدونیم که اون چیزی که ما رو متوجه این اشتباه می کنه خدای مهربونمونه که همیشه به فکر ماست. ولی اگر به ندایی که خدا بهمون میده توجه نکنیم و این بی توجهی ها ادامه پیدا کنه، به قول معروف مهر بی اعتنایی می خوره روی پیشونی هامون. و اگر بنده ای مهر بخورد دیگه خدا می ذاره تا توی گناه غوطه ور بشه و تا می تونه خودش رو غرق گناه کنه... و پس فردای قیامت وقتی می گیم ما اصلا حواسمون نبود ندا میاد که ما به تو اخطار دادیم، ولی این تو بودی که به ما توجه نکردی... پس تا دیر نشده بیایم و گوشمون رو تیز کنیم برای این که ندای خدا رو بشنویم.

خـــــــــــــــــــدایا گوشــــــــــــمان را شــــنوا کـــــــن ...

آمیـــــــن...

نوشته شده در  دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:خزان دل,خدا,سمت خدا,ناگفته ها,,ساعت 6:9 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 
شاید شما در اطرافتون کسانی رو دارید که یه جورایی بهشون می گید اُمــــُّـــل. امل به کسانی می گن که گناهان رایجی که مردم عادی( بخصوص جوانان ) انجام میدن رو انجام نمیدن.
باز هم شاید فکر کنید که این اشخاص از زندگی هیچ لذتی نمی برند و یک بعدی بار میان و همیشه مورد تمسخر اطرافیان قرار می گیرند و همیشه تنها هستند و ...

ادامه مطلب

نوشته شده در  یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:تفاوت,سمت خدا,حرف دل,ناگفته ها,,ساعت 7:11 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

 

بعضی از ما آدمها  آدم های به شدت منفعت جویی هستیم. تا جایی که دین با ما راه بیاد ما هم با دین راه میایم. ولی وقتی که مثلا دین خلاف میل و علاقه ی ما چیزی دیگری بگوید میگوییم : آآآآآ دیگه نشد... تا این جا که برای من مشکلی نداشت حرفتو گوش دادم ولی اینجا راه ما جدا میشه تا بعد از این که این کار انجام شد...

 

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:آیت الله بروجردی,ناگفته ها,منفعت جویی,دنیا,خدا,,ساعت 2:28 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

 

 موانع راه ...

خیلی وقت ها یکی از دوستامون بهمون میگه که مثلا بیا و این کار گناه رو انجام بده، بعدا توبه می کنیم. حالا حالا ها وقت هست برای توبه... میدونید توی این موقعیت باید چیکار کنیم و به اون دوستمون -که اگر هر آدم یکیشو داشته باشه دیگه دشمن نمیخواد- چی بگیم؟؟

میتونیم با یه پیشنهاد ، پیشنهادش رو قبول کنیم...

 

حتما این پیشنهاد رو توی ادامه ی مطلب بخونید...

 

 

 

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  شنبه 13 اسفند 1390برچسب:گناه,تمثیل گناه,خدا,ناگفته ها,,ساعت 5:27 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

خیلی وقت ها ما فکر میکنیم برای اینکه امام زمانمون ظهور کنه باید همه یکباره تمام گناهانمون رو کنار بذاریم و از کار و زندگی بزنم و صبح تا شب بشینیم عبادت کنیم. در حالی که اینطور نیست. ما میتونیم با روش تدریج زمینه ساز ظهور آقا بشیم .

شاید بگید که روش تدریج دیگه چه صیغه ایه؟؟ برای بهتر درک کردن این مطلب میخوام یه مثال بزنم

فکرش رو بکنید که مثلا شرکت آب بیاد اعلام کنه که آی مردم هرکس بیاد و روزانه یه لیترآب کمتر مصرف کنه...

 

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  جمعه 5 اسفند 1390برچسب:امام زمان,عکس گرافیکی با موضوع امام زمان,ناگفته ها,ظهور,مهدویت,,ساعت 9:28 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

تــا کــی ضــرر ؟!

ما انسان ها همیشه توی ضرر هستیم. ان الانسان لفی خسر* الا الذین آمنو وعملوا الصالحات " همانا انسان همواره در زیان است*غیر از کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام میدهند.

خدا توی قرآنش شرط و شروطی برای زیان کردن  و نکردن گذاشته ولی به نظر من که البته کسی نیستم ولی برداشتم اینه- همان کسانی که ایمان آوردن و عمل صالح انجام دادن هم توی روز قیامت حسرت میخورند. دلیل حرفم رو هم با یه مثال بیشتر توضیح میدم.

دنیا رو مثل یه غار تاریک فرض کنید و انسان ها هم سه دسته. خدا به این سه دسته میگه که توی این غار تاریک چیزایی هست که وقتی از غار بیرون بیرون اومدید به دردتون میخوره. من به همتون یه چراغ میدم تا بتونید راه خودتون رو پیدا کنید ولی نمیتونید ببینید که این اشیاء با ارزشی که دربارشون گفتم چیه. شاید حملش براتون کمی سخت باشه ولی هر جوری که سلاح میدونید عمل کنید. من بهتون اختیار کامل دادم. خود دانید...

 

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:زیان,ضرر,خدا,ناگفته ها,تمثیلی از دنیا,دنیا,چندنگفته,غار, عکس غار,,ساعت 10:51 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

خدایا نمیدونم که چرا انقدر ما تو رو فراموش می کنیم ؟؟

 

  

 

 

  

ولی اینو میدونم که بخشش تو انقدر بزرگ هست که این فراموشی ها و پشت گوش انداختن ها رو میتونی در آنی ببخشی.. پس ببخش.. و توفیقی بهمون بده تا تو رو همیشه توی قاب عکسی زیبا، جلوی چشمامون ببینیم و هیچ وقت هیچ وقت فراموشت نکنیم..

اصلا چرا من تو رو فراموش میکنم یا ما چرا تو رو فراموش میکنیم ؟؟

 

حتما کامل این متن رو بخونید...

ادامه مطلب

نوشته شده در  دو شنبه 26 دی 1390برچسب:خدا,بندگی,نامه های خط خطی,چندنگفته,نامه خط خطی,,ساعت 3:53 قبل از ظهر  توسط علیـــرضا 


 

میخوام برم سراغ یکی از عواملی که باعث زیاد شدن گرفتاریهامون و کم شدن سعادتمون میشه برم. چیزی که شاید هممون اونو بشناسیم، اما لحظه ای، به لحظه ای بودن و گذرا بودن اون فکر نمیکنیم!!

ادامه مطلب

نوشته شده در  یک شنبه 25 دی 1390برچسب:سومین ناگفته , ناگفته ها ,,ساعت 12:49 قبل از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

 

 

 

امام زمان (عليه السلام) به من فرمود: (به اذن خداى تعالى برخيز) ومرض فلج بكلّى از من برطرف شد

جمال الدّين زهدرى در حلّه مبتلاء به فلج شديدى شده بود، اقوام وفاميلش او را به اطبّاء زيادى نشان دادند، كه شايد معالجه شود ولى هر چه آنها بيشتر او را معالجه مى كردند او كمتر عافيت مى يافت.

بالأخره وقتى از معالجه اش مأيوس شدند تصميم گرفتند كه او را يك شب در مقام حضرت صاحب الامر (عليه السلام) كه در حلّه است دخيل كنند....

 

 

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  یک شنبه 25 دی 1390برچسب:شفا از او,امام زمان,توسل,دخیل,,ساعت 12:48 قبل از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

تا حالا فکر کردید که یه آدم معمولی چقدر میتونه به خدا نزدیک بشه ؟؟

خیلی زیاد ...

این یه حرف ناگفته است که مردم ما فکر میکنن که غیر ممکنه ...

مثلا شاید فکر کنید که :بابا این چه حرفیه که میزنی مگر ما میتونیم ؟؟؟ اگر هم بخوایم باید از خیلی چیزها تو دنیا بزنیم تا یکم به خدا نزدیک بشیم.

من میگم که این یه کار آسونه. چه بسا که خیل عظیمی از عرفا و بزرگان ما هم با همچین تمریناتی به مقامات بالایی رسیدن.

من اینجا میخوام که یکی از اون تمرین ها رو که خیلی هم سفارش شده بگم...

ادامه مطلب

نوشته شده در  یک شنبه 25 دی 1390برچسب:ناگفته ها ,ساعت 11:42 قبل از ظهر  توسط علیـــرضا 
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد