نــا گــفـــته هـا ...

وقتشه که با خدا آشتی کنیم!

 

چندی پیش یکی از مخاطبان وبلاگ به نام "محمد" نظری رو برامون گذاشته بود درباره پست "چرا خدا جواب منو نمیده؟" و یه سری سوالاتی مطرح کرده بود. بنده هم وظیفه دیدم که یه بررسی ای بکنم صحبت های ایشون رو و در حد سوادم جواب بدم.

انشاالله این پست رو به جای یه پست درست و حسابی از بنده بپذیرید دوستان.... میدونم چندوقتیه که پست نمیذارم و دوستان هم شاکی هستن. ولی ببخشید واقعا وقت نمیکنم . 

این نظر ایشون بدون تغییر :

 

 

""" به نظر من اینا همش توجیه ه..... من که الان یه بنده ی معمولیم اگه قدرت نامحدود داشته باشم کسی اشاره کنه دنیا رو به پا میریزم.... نتیجه خدا خیلی خیلی بی تفاوتهٰ که این فرض محاله چون شرور ترین هام انقدر بی رحم نیستن دوم اینکه اصلا نیست.... برای خودم متاسفمٰ و به خودم لعنت میفرستم که چرا گذاشتم با احساساتم بازی باشه و تا الان منتظرش بودم..... احمق بودم احمق. کاش از اول ایمانی نبودٰ فریبی نبود و با احساسم اینطور بازی نمیشد. خیلی بعیده که برای منم جوابی داشته باشی دوست عزیز... چون من تهشو گفتم. """

 

اینم صحبت های بنده ، باز هم بدون تغییر !!!! 

 

سلام محمد جان عزیز !

من علیرضا هستم . نویسنده ی وبلاگ ناگفته ها ! و نویسنده مطلب "چرا خدا جواب منو نمیده؟؟؟؟"

راستش کاش دقیق تر منظورت رو میگفتی .

ولی من چندتا نکته رو میگم انشاالله که بحثمون به جایی برسه

در کل کاش یکم بهتر مینوشتی برام تا بهتر متوجه منظورت میشدم !! ولی در حدی که فهمیدم برات مینویسم داداش گلم !!

 

خب گفته بودی که اگه قدرت نامحدود داشته باشم یکی اشاره ای بکنه همه چی رو یه پاش میریزی.

خب این نشون میده شما یه آدم دست و دل باز هستی...

 

بقیش توی ادامه مطلب ..............

ادامه مطلب

نوشته شده در  یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:خدا,ناگفته ها,شبهه,پاسخ به شبهات,موسی,دعا,,ساعت 1:15 قبل از ظهر  توسط علیـــرضا 

 به نظرتونآخرت هست؟ (بخش اول)

میخوام توی این بخش این مطلب وجود داشتن آخرت رو به بحث بذارم. این قضیه با دوتا دلیل یا بهتره بگم گفتار  ثابت میشه. اولین برهان و گفتار که توی این بخش یعنی بخش اول میخوام مطرحش کنم.

"دفع ضرر احتمالیه"!!!!

اسم عجیب غریبی داره ولی میخوام خیلی ساده بیانش کنم... خیلی ساده!!

فکر کنیدکه شما از جایی میخواید برید بیرون و میخواید کفش هاتون رو بپوشید. یه دیوونه میاد و به شما میگه: ببین توی کفشت یه عقرب رفته!!!

ادامه مطلب

نوشته شده در  پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:اثبات آخرت,ناگفته ها,خدا,آخرت,اعتقادات,,ساعت 1:15 قبل از ظهر  توسط علیـــرضا 

قدیمیا یه ضرب المثل خوبی داشتن که میگفتن: از هر دستی بدی از همون دست هم میگیری.

از هر فرد مسن و سالخورده و با تجربه ای بپرسی 100% بهت جواب میده که این ضرب المثل بی برو و برگرد درسته.

حالا جدی جدی بیایم و روی این ضرب المثل فکر کنیم. اگر به این باور برسیم که واقعا هر کاری بکنیم مطمئنا سرمون میاد خیلی کارا رو نمی کنیم. اگر شما که مخاطب هستید پسر باشید. فکر کنید که توی خیابون به دختری تیکه یا به اصطلاح خودمونیش متلک میندازید... و سعی در ایجاد رابطه دارید...

بیشتر پسر ها بخونند ...

ادامه مطلب

نوشته شده در  چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:تیکه,ناگفته ها,متلک,خدا,چندنگفته,,ساعت 10:9 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

زمانی به نام      :  «    موقعیــّــت  نــــاب   »

 

شاید برامون پیش اومده که توی یه موقعیتی قرار می گیریم که از کارایی که انجام دادیم بدمون میاد و یک دفعه تصمیم می گیریم که خوب بشیم.

مثلا توی مراسم عزای امام حسین (علیه السلام) و یا توی سفر زیارتی و یا هزاران جای دیگه که آدم رنگ و بوی خدایی به خودش میگیره و به اصل خودش بر می گرده!

توی اون موقعیاته که یاد این میفتیم که عکس ناجوری توی موبایلمون هست یا یک شماره جنس مخالف و یا آهنگی حرام و یا...

در چنین لحظاتی چه کنیم؟!

پاسخ این پرسش توی ادامه ی مطلب ... ضــرر نمی کنی از خوندنش! قــــول قـول!

ادامه مطلب

نوشته شده در  پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:توبه,خدا,ناگفته ها,امام زمان,موقعیت ناب,شکار لحظه ها,,ساعت 10:53 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

حتما متن زير رو بخوانيد يه جريان واقعيه .. فوق العاده عجیب و جالبه! تخیّلی و معجزه هم نیست. 

این داستان رو یکی از دوستای نزدیکم برام فرستاده.

از زبون خودشه !!!

چند وقت پيش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود
هم چند تا ميز گذاشته بود براي مشتريها ... افراد زيادي اونجا نبودن , 3نفر ما
بوديم با يه زن و شوهر جوان و يه پيرزن پير مرد كه نهايتا 60-70 سالشون بود.
ما غذا مون رو سفارش داده بوديم كه يه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران يه چند دقيقه اي گذشته بود كه اون جوانه گوشيش زنگ خورد .البته من با اينكه بهش نزديك بودم ولي صداي زنگ خوردن گوشيش رو نشنيدم.
بگذريم شروع كرد با صداي بلند صحبت كردن و بعد از اينكه صحبتش تمام شد رو كرد به همه ما ها و با خوشحالي گفت كه خدا بعد از 8 سال يه بچه بهشون داده و
همينطور كه داشت از خوشحالي ذوق ميكرد روكرد به صندوق دار رستوران و گفت اين چند نفر مشتريتون مهمونه من هستن ميخوام شيرينيه بچم رو بهشون بدم..
به همشون باقالي پلو با ماهيچه بده. خوب ما همگيمون با تعجب و خوشحالي داشتيم بهش نگاه ميكرديم كه من از روي صندليم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش كردم و بهش تبريك گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش داديم و مزاحم شما نميشيم, اما بلاخره با اسرار زياد پول غذاي ما و اون زن و شوهر جوان و اون پيره زن پيره مرد رو حساب كرد و با غذاي خودش كه سفارش داده بود از رستوران خارج شد.
خب اين جريان تا اين جاش معمولي و زيبا بود.
اما اونجايي خيلي تعجب كردم كه ديشب با دوستام رفتيم سينما كه تو صف براي گرفتن بليط ايستاده بوديم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو ديدم كه با يه دختر بچه
4-5 ساله ايستاده بود تو صف... از دوستام جدا شدم و يه جوري كه متوجه من نشه نزديكش شدم و باز هم با تعجب ديدم كه دختره داره اون جوان رو بابا خطاب ميكنه .
ديگه داشتم از كنجكاوي ميمردم , دل زدم به
 دريا و رفتم از پشت زدم رو كتفش. به محض اينكه برگشت من رو شناخت ، يه ذره رنگ و روش پريد. اول با هم سلام و عليك كرديم بعد من با طعنه بهش گفتم ، ماشالله از2 -3 هفته پيش بچتون بدنيا اومدو بزرگم شده ,, همينطور كه داشتم صحبت ميكردم پريد تو حرفم گفت . داداش او جريان يه دروغ بود , يه دروغ شيرين كه خودم ميدونم و خداي خودم
ديگه با هزار خواهش
و تمنا گفت :اون روز وقتي وارد رستوران شدم دستام كثيف بود و قبل از هر كاري رفتم دستام رو شستم . همينطور كه داشتم دستام رو ميشستم صداي اون پيرمرد و پير زن رو شنيدم البته اونا نميتونستن منو ببينن كه دارن با خنده باهم صحبت ميكنن ،پيرزن گفت كاشكي مي شد يكم ولخرجي كني امروز يه باقالي پلو با ماهيچه بخوريم ، الان يه سال ميشه كه ماهيچه نخوردم . پير مرده در جوابش گفت: ببين اومدي نسازيها قرار شد بريم رستوران و يه سوپ بخريم و برگرديم خونه اينم فقط بخاطر اينكه حوصلت سر رفته بود. من اگه الان هم بخوام ولخرجي كنم نميتونم بخاطر اينكه 18 هزار تومن بيشتر تا سر برج برامون نمونده .
همينطور كه داشتن با هم صحبت ميكردن او كسي كه سفارش غذا رو ميگيره اومد سر ميزشون و گفت چي ميل دارين؟؟
! پيرمرده هم بيدرنگ جواب
داد: پسرم ما هردومون مريضيم اگه ميشه دو تا سوپ با يه دونه از اون نوناي داغتون
برامون بيار .
من تو حالو هواي خودم نبودم همينطور آب باز بود و داشت هدر ميرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس كردم دارم ميميرم ,, رو كردم به اسمون و گفتم خدا شكرت فقط كمكم كن. بعد امدم بيرون يه جوري فيلم بازي كردم كه اون پير زنه بتونه يه باقالي پلو با ماهيچه بخوره همين ...
ازش پرسيدم كه چرا ديگه پول غذاي بقيه رو دادي
ماهاكه ديگه احتياج نداشتيم . گفت داداشي. پول غذاي شما كه سهل بود من حاضرم
دنياي خودم و بچم رو بدم ولي آبروي يه انسان رو بخرم و به خواستش برسونمش البته در حد توانم. اين و گفت و رفت .
يادم نمياد كه باهاش خداحافظي كردم يا نه ، ولي يادمه كه چند ساعت روي جدول نشسته بودم و به دروديوار نگاه ميكردم و مبهوت بودم ...
واقعا راسته كه خدا از روح خودش تو بدن انسان دميد ....

 

نظر شما چیه ؟؟!

 

نوشته شده در  دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:خدا,ناگفته ها,مردی در رستوران,داستان کوتاه,داستان,,ساعت 4:6 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 


بحـــث بسیار مهم  نــا امیـــدی

بعضی ها می گن که ما گناهانی انجام دادیم انقدر بزرگه که خدا عمراً ببخشه!

جواب این افراد که انشاالله کم هم هستند اینه که گناه شما بزرگتره یا (نعوذً بالله) خدا؟؟؟

مسلّماً جواب اینه که خدا بزرگتره!

ادامه مطلب

نوشته شده در  پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:ناامیدی,ناگفته ها,خدا,رحمت,,ساعت 6:58 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

دعا چیزیه که همه میدونیم که واجبه. ولی بعضی ها میگن که نه چیز واجبی نیست و اهمیت و ضرورتی نداره و بی فایدست.

الآن می خوایم ضرورت دعا رو از نظر عقل و نقل بگیم....

اگر توی این قضیه شک دارید یا شبهه ای مطرحه حتما تا انتهای این مطلب رو بخونید....

ادامه مطلب

نوشته شده در  پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:دعا,ناگفته ها,خدا,,ساعت 8:12 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

                       

طبیعت برای خودش خزون و بهار داره

همه ی ما توی خزون هستیم البته در رده ی اول... این دست خودمونه که توی خزونی که هستیم بمونیم یا به طرف بهار بریم...

دل ما مثل طبیعت می مونه. اون هم یه خزونی داره و یه بهار.

خزون دل ما گناه و بهار دل ما رهایی از گناه هست.

خدا اگر بخواد به بنده ی گناهکارش لطفی بکنه، اون رو متوجه اشتباهاتش می کنه. پس اگر زمانی دیدیم که پیش خودمون فکر می کنیم کار اشتباهی کردیم بدونیم که اون چیزی که ما رو متوجه این اشتباه می کنه خدای مهربونمونه که همیشه به فکر ماست. ولی اگر به ندایی که خدا بهمون میده توجه نکنیم و این بی توجهی ها ادامه پیدا کنه، به قول معروف مهر بی اعتنایی می خوره روی پیشونی هامون. و اگر بنده ای مهر بخورد دیگه خدا می ذاره تا توی گناه غوطه ور بشه و تا می تونه خودش رو غرق گناه کنه... و پس فردای قیامت وقتی می گیم ما اصلا حواسمون نبود ندا میاد که ما به تو اخطار دادیم، ولی این تو بودی که به ما توجه نکردی... پس تا دیر نشده بیایم و گوشمون رو تیز کنیم برای این که ندای خدا رو بشنویم.

خـــــــــــــــــــدایا گوشــــــــــــمان را شــــنوا کـــــــن ...

آمیـــــــن...

نوشته شده در  دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:خزان دل,خدا,سمت خدا,ناگفته ها,,ساعت 6:9 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

 

بعضی از ما آدمها  آدم های به شدت منفعت جویی هستیم. تا جایی که دین با ما راه بیاد ما هم با دین راه میایم. ولی وقتی که مثلا دین خلاف میل و علاقه ی ما چیزی دیگری بگوید میگوییم : آآآآآ دیگه نشد... تا این جا که برای من مشکلی نداشت حرفتو گوش دادم ولی اینجا راه ما جدا میشه تا بعد از این که این کار انجام شد...

 

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:آیت الله بروجردی,ناگفته ها,منفعت جویی,دنیا,خدا,,ساعت 2:28 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

 

 موانع راه ...

خیلی وقت ها یکی از دوستامون بهمون میگه که مثلا بیا و این کار گناه رو انجام بده، بعدا توبه می کنیم. حالا حالا ها وقت هست برای توبه... میدونید توی این موقعیت باید چیکار کنیم و به اون دوستمون -که اگر هر آدم یکیشو داشته باشه دیگه دشمن نمیخواد- چی بگیم؟؟

میتونیم با یه پیشنهاد ، پیشنهادش رو قبول کنیم...

 

حتما این پیشنهاد رو توی ادامه ی مطلب بخونید...

 

 

 

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  شنبه 13 اسفند 1390برچسب:گناه,تمثیل گناه,خدا,ناگفته ها,,ساعت 5:27 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

تــا کــی ضــرر ؟!

ما انسان ها همیشه توی ضرر هستیم. ان الانسان لفی خسر* الا الذین آمنو وعملوا الصالحات " همانا انسان همواره در زیان است*غیر از کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام میدهند.

خدا توی قرآنش شرط و شروطی برای زیان کردن  و نکردن گذاشته ولی به نظر من که البته کسی نیستم ولی برداشتم اینه- همان کسانی که ایمان آوردن و عمل صالح انجام دادن هم توی روز قیامت حسرت میخورند. دلیل حرفم رو هم با یه مثال بیشتر توضیح میدم.

دنیا رو مثل یه غار تاریک فرض کنید و انسان ها هم سه دسته. خدا به این سه دسته میگه که توی این غار تاریک چیزایی هست که وقتی از غار بیرون بیرون اومدید به دردتون میخوره. من به همتون یه چراغ میدم تا بتونید راه خودتون رو پیدا کنید ولی نمیتونید ببینید که این اشیاء با ارزشی که دربارشون گفتم چیه. شاید حملش براتون کمی سخت باشه ولی هر جوری که سلاح میدونید عمل کنید. من بهتون اختیار کامل دادم. خود دانید...

 

 

ادامه مطلب

نوشته شده در  سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:زیان,ضرر,خدا,ناگفته ها,تمثیلی از دنیا,دنیا,چندنگفته,غار, عکس غار,,ساعت 10:51 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا 

 

خدایا نمیدونم که چرا انقدر ما تو رو فراموش می کنیم ؟؟

 

  

 

 

  

ولی اینو میدونم که بخشش تو انقدر بزرگ هست که این فراموشی ها و پشت گوش انداختن ها رو میتونی در آنی ببخشی.. پس ببخش.. و توفیقی بهمون بده تا تو رو همیشه توی قاب عکسی زیبا، جلوی چشمامون ببینیم و هیچ وقت هیچ وقت فراموشت نکنیم..

اصلا چرا من تو رو فراموش میکنم یا ما چرا تو رو فراموش میکنیم ؟؟

 

حتما کامل این متن رو بخونید...

ادامه مطلب

نوشته شده در  دو شنبه 26 دی 1390برچسب:خدا,بندگی,نامه های خط خطی,چندنگفته,نامه خط خطی,,ساعت 3:53 قبل از ظهر  توسط علیـــرضا 
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد