...

نــا گــفـــته هـا ...

وقتشه که با خدا آشتی کنیم!

سلام. این نوشتم مربوط به این ضرب المثله:

اومدیم ثواب کنیم کباب شدیم

این نوشته به درد هممون میخوره (البته انشاالله که این طور باشه).

خب، همه ی ما توی زندگیمون کارای خوب انجام دادیم. بی برو برگرد... چه شمایی که داری این نوشته رو میخونی و کارِت درسته؛ چه من که نویسنده که کارم خرابه و گناه از سر و روم داره میباره.

خب حالا میایم و توی خود اون کار خوبمون خورد میشیم. ببینید بالاخره اون کار خوب یه ارزشی داره دیگه ؟!؟! درست؟! ولی وقتی یه کار خوب (یا همون عمل صالح) به درد آدم میخوره که نیت کار درست باشه و توش خورده شیشه نداشته باشه. منظور از خورده شیشه هر چیزیه غیر خـــــدا... چون که اگر یه عمل به ریا آلوده بشه نه تنها به درد آدم نمیخوره بلکه میتونه کوچیک شده ی بزرگترین گناه (یعنی همون شرک که بخشیده نمیشه) هم حساب میشه... واقعا خیلی حیفه! که با فطرت پاکمون یه تصمیمی به کار خوب بگیریم و بعد به خاطر عزیز شدن و بزرگ جلوه دادن ظاهری پیش غیر خـــدا اون عمل رو با ریـــا بزنیم و داغونش کنیم و شامل واقعی این ضرب المثل بشیم: اومدیم ثواب کنیم کباب شدیم!

یه داستان خیلی عبرت آمیز و قشنگ توی این جا براتون تعریف می کنم :

میگن فردی هر روز برای نماز جماعت از آبادی خودش راه دوری رو طی میکرد تا به مسجد روستا برسه. یه روز که هوا بس ناجوانمردانه سرد بود و برف هم نامردانه تر میبارید مرد طبق عادت از خونشون زد بیرون برای نماز جماعت. وقتی رسید دید که هیچ کس توی مسجد نیست و اهالی برای نماز جماعت نیومدند. با خودش گفت که : خب خودم میخونم و میرم. رفت توی محراب ایستاد و نماز رو شروع کرد. توی رکعت دوم بود و قنوت گرفت... ناگهان صدای باز شدن در اومد و بعد از چند ثانیه بسته شد. این مرد عزیز وقتی صدای در رو شنید با خودش گفت: حالا همچنان قنوتی بگیرم و همچین نمازی بخونم که بگه ایولّا بابا این دیگه کیه !!؟؟؟ و آنچنان ریــــایی کرد که شاید هیچکس شبیهش رو ندید !! نمازش رو حدود یک ساعت طول داد و در این حین همش حواسش به این بود که یکی داره این نماز خوندنش رو میبینه و بعدا میتونه برای همه تعریف کنه!

نمازش که تموم شد، بعد از کلی تسبیحات نگاهی به پشت سرش کرد که ببینه این نمازِ قشنگش ( که البته مملوء از ریـــا بود ) رو برای کی خونده؟!!! وقتی سرش رو برگردوند رنگ از رخسارش پرید. دید که یه سگ بیچاره که از سرما به مسجد پناه آورده دم در نشسته و ذل زده به این عابد ریـــــا کار ! و اونجا بود که فهمید که چقدر نفس ضعیفی داره این همه سختی راه و مشقّت و عبادت با آب و تاب رو در عوض نظر و نگاه یه سگ فروخته!!!

فقط دربارش فکر کنید...


نظرات شما عزیزان:

یه دوست
ساعت17:57---29 آبان 1391
سلام
کاش امروز اکثریت جای اینکه کارشون رو ریا کنن واسه خدا انجام میدادند...........
مطلب قشنگی بود..........


گمنام
ساعت15:50---31 شهريور 1391
سلام علیکم؛ خسته نیاشید
وبلاگتون جالبه. إنشالله که ثابت قدم باشید.
یا علی


حانیه
ساعت15:04---16 شهريور 1391
سلام

مثال جالب توجه و زیبایی بود ممنون

راستی بازگشتت.ن رو خوش آمد میگم!
پاسخ: خیلی ممنونم حانیه خانم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در  چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:ریا,ناگفته ها,اباذر واحدی,اومدیم ثواب کنیم کباب شدیم,,ساعت 7:44 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا