دیدی دیگـــر !

نــا گــفـــته هـا ...

وقتشه که با خدا آشتی کنیم!

 دیــــــدی  دیـــگـــر...

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای خوب زندگی کردن خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید : چه می بینی؟ گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد. بعد آینه ی بزرگی را جلوی پنجره آورد و دوباره از وی پرسید: بگو حال چه می بینی ؟ گفت: خودم را می بینم. عارف گفت: ولی دیگرن را نمی بینی؟

آینه و پنجره هردو از یک ماده اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز "شیشه"

اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شیء را با هم مقایسه کن...

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما جیوه (یعنی ثروت) زمانی که پوشیده می شود، تنها خود را می بیند.

تو تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش را از جلوی چشمانت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان داشته باشی ....

 



نظرات شما عزیزان:

matin pishdad
ساعت22:57---11 آذر 1391
قشنگه

یه دوست
ساعت19:04---28 آبان 1391
سلام.....

این داستانای کوتاه(نکته ها) خیلی جالب اند ممنون......

اگه بازم از این جور مطالب داشتی بزار.....

بعضی هاشون واقعا پند آموزند.......

موفق باشی.....
پاسخ:چشم ان شاالله!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در  یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:دیدی دیگر,ناگفته ها,چند نگفته,,ساعت 4:4 بعد از ظهر  توسط علیـــرضا